انجمن زنان زمین  land of women

انجمن زنان زمین land of women

مسائل زیست محیطی
انجمن زنان زمین  land of women

انجمن زنان زمین land of women

مسائل زیست محیطی

پساپ توسعه و جمعیت

پساپ توسعه وجمعیت

در زمانی که کوته فکران افسار زندگی جامعه را بدست گرفته اند حتماً باید فرمانروای روح و اراده خود باشیم تا که، لجن هم ما را فرا نگیرد و گرنه مثل طوفانی، کشتی را با خود می برد، در جامعه ای پرآشوب،عوعوهایی در دل شب،باد انعکاس فراوان بیدادگرها را با خود می آورد. بیدادگری بیشمار است،گاه یکی را چاره جویی کنیم از جای دیگر سر بر می آورد. فردا که فرداییان آیند،خورشید کم سو است،مهتاب بی سو است، آسمان تیره ولی ابری نیست.

بارانی نیست،دیگر از تندر دیوانه خبری نیست. در دل غار ((سه هولان)) دیگر آبی نیست آب چشمه جوشان زلال روشن، آبشاران بلندیها نیز،صخره وازده ای است،برتر نیست. تشنه خشک لب درمانده است،زطراوات رانده است.

دیر است، زمان بس دیر است. آخرین بازدم گیتی پیر نزدیک است.

آن رود خروشنده، رگ کوهستان مرده است،ندارد نبض،کو کمربند درختان سبز،جنگل ریه سبز جهان امروز،در بر و نشیبی  حاد،آسمی مزمن،چشم براه مرگ،افتاده است افتاده،بشنوید جیغ بنفش ماهی،جیک مویه های کبوتر چاهی.

خیزاب شط پار، پیر است و زمین گیر،دیری است از تک و تا افتاده ، بی اوج و خضیض.((پژمورده و افسرده و مرده است)). بادها خموشی گزیده اند. ز آلیزه و کنترآلیزه نسیمی به هیج جا نمیوزد.

گلف استریم نیز بی تب و تاب، در اقیانوس دگر نمی خزد.

چشمها گود و فرورفته و تنگ، مردم انبوه و فضا هم کمرنگ،چهره ها منگ و همه برزخی اند،شقی اند،شعفی نیست،لبخند مرده ،چهره غم آلود،جای خیزاب طربناک،سراب لوت است.

آب نیست طبیعت آزرده است،خاک مرده است،سکوت سرخورده است.

نه پژواکی از نی نوای شبان،نه لبخندی از عمق دلبر شبان،شبکلاه سفید،برفگیربلند،لند و الوند و دماوند و سهند، دگر نیست. دامن آنها ز سبزه تهی است. رنگ سبز زیادها رفته است،سبز زیستن در این گیتی،واهی انگاره ای بیشتر نیست. همه جا سوخته است،تیره شبی است.

گه نمای طراوت گیتی،چند سالی است خلاف می چرخند،باد زرد وزان پائیزی،بی گدار بهار را می بوسدنسل امروز، زخواب برخیزید، بشنوید نوحه های وا دردا، همتی ، اراده ای باید کرد. ساعتی چند مانده تا فردا، در پیش فردائیان،تو محکومی! همچو جغدی شوم.

بهار را با همه طرواتش، ما ترک از نیاکان بگرفتی،زرد اندیشت،بهار را به  هیچ شمردی،خزان زرد دلمرده را به آیندگان به ارث بسپردی.

من بیو سفرم، ازسرزمین خدا،روزگاری از عهد ناپیدا،همه،میلیارد ها سیاره در کهکشان ره شیری جای پا یافتم. جا گرفتم بر مداری زمنظومه مهر،چو کائفی طواف کردم،خاک پا و آبم زلال بود ،بــَری از ملال و زوال بود.

من بیوسفرم ،سرزمین خدا،بعد از او از آنِ زندگانم،به چمن ،به درختان زیبا،در دریایی تعلق دارم.

سرزمین گل قاصدکم،گلشن نغمه صد هزارم،جای پای کمان صد رنگم،لاله و کنام صد پلنگم،به کبوتران،شباهنگ قشنگ،چشمه و رود تعلق دارم، از آن ماهی قزل آلا، آب زلال رود بارم، دلم خون است ، زدست تو،برخیز، بنگر،آسمان بی ستاره است. اُزن چادر و سایبانم،دیری است تنگ وپاره پاره است.

چشم از دود نار وافوریان،شده گریان،جگر شده بریان،امروز اشک نیز آلوده است وای از صوت نامیمون، از طنینش همه هراسانند، چه کودک،چه مادر، چه پدر،همه باهم سرسامند. در دام استرس گرفتارند. عنقریب است که سرچشمه هایم رود و شط ونسیم دریایم ، این امانتهای سرزمین خدا،موهبتهای تعالایم، از تو پیش باری شوند شاکی،از تلمبار لوث و ناپاکی .

مرداب محتضر جان گرفته است. جای پا یافته در کمین است.عنقریب است تا نیابی دگر. موردی برای آینده،درسی برای فردایی،آسمانی،هوایی،چشمه ای صاف،دلی چون آبگینه شفاف. دور نیست در پس دود سیاه،گم شوند ستارگان چشمک زن،به در آینه فام گردون نیز ، روی خود را بگیرد از آزرم.

گربقچه غنچه ها کور،سرفه خشک قناریها،نشخوار می کنند هر دم، ترانه های غیر آبی را. چکاوک با صدای بگرفته،جار خستگی می زند که گاه با عباراتی خشک و کوتاه، نسل امروز تو متهمی،عذر تو هیچ گاه موجه نیست،به آیندگان چه منتی داری،تو که خود این همه گرفتاری،در حق آب و هوا و خاک،کوه ،چشمه و جویبار پاک،یازیده ای به ناپاکی،تو که خود زاده همین خاکی. اگر قیقوله ات دگر کافی است. همتی اراده ای باید کرد. ساعتی چند به فردا باقی است.

جز غمخواران محیط زیست، طرفداران انقلاب سبز،حامیان اکو سیستمها،کس در اندیشه طبیعت نیست.

آب نیست،طبیعت آزرده است،خاک مرده است،سکوت سرخورده است،اینک در این خانه متروک،پلشتی چو ماری چنبر زده،تا ببلعد آنچه تمدنش نامند. بخندد بر سر مزار نسل حال،خنده ها سر دهد به این منوال.                  

نوشته :سلام اسماعیل سرخ